تا آخر ماجرا را دنبال کنید
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ناتالی خودت را معرفی کن ...
در حالی که کاتولوگ مربوط به دورهها در دستم بود، سعی کردم تا به بهترین و هوشیارانهترین شکلی که برایم ممکن بود پاسخ این سؤال را بدهم اما هر چیزی که بر زبانم میآمد تا بگویم، چیزی نبود جز نام تعدادی کلاس، مدرک و برنامههای در دست اجرا... نه ! اینها برای توصیف من از خودم کافی نبود. انگار که من چیزی غیر از اینها بودم!
پدرم درست چند ساعت قبل از دفاعیهی دکترایم، سخت مرا به فکر فرو برده بود. میدانستم پیشنهاد پدرم مبنی بر تمرین معارفهی قبل از ارائه پروژهام کار ساده و بیبرنامهای نیست زیرا از پدر فهیم و نکـته سنجم تأیید گرفتن کار آسـانی نبـود و ایـن بار نیز او مرا با سؤال به ظـاهر سادهاش با مشکلی پیچیده روبه رو کرده بود، چرا که من هیچ پیش فرضی برای توصیف خود نداشتم! و تنها چیزی که برای توصیف خودم مرتب به ذهنم خطور میکرد مجموعهای از تلاشهایی بود که برای دستیافتن به هدفهایم به خرج داده بودم، اما مطمئناً اینها برای پدر نیز قابل قبول نبود.
در حالی که سعی میکردم دستپاچگی و سردرگمیام را پنهان کنم، به چشمان منتظر پدر نگاهی انداختم و لبخند موقرانهای زدم (خوب ... راستش ...! ...) دوباره غرق در افکارم شدم و پدر همچنان خیره به من نگاه میکرد. او به وضوح میدانست که جوابی برای پاسخ دادن به این سوال ندارم، پس گفت: خوب ناتالی ، این سؤال را پاسخ بده، آن چیزی که دوست داری در مورد خودت تغییر دهی چیست؟!
اولین چیزی که به فکرم رسید، قدّم بود زیرا همیشه آرزو داشتم بلند قدتر باشم، ... ولی خوب اگر قرار بود چیزی را در مورد خودم تغییر دهم، شاید شهامت از خود دفاع کردنم بود، چیزی که من از فقدان آن رنج زیادی میبردم. بله من کمتر قادر بودم ار حق خودم دفاع کنم یـا شـاید ... امـا در حقیقت مهـمترین چیزی که میخـواهم در مـورد خـودم تغـییر دهـم " قدرت اطمینان و اعتماد به نفسام است " .
دلم میخواهد همان طور که خواهر بزرگترم وارد اتاق میشود من هم در اتاق قدم بگذارم، دوست دارم مثل برادرم در جمع خانوادگی و حتی جمعی ناآشنا به راحتی حرف بزنم و اصلاً دلم میخواهد مانند میشل همهی همکلاسیهایم را بخندانم، دلم میخواهد شاد باشم، از خودم شاد باشم فقط به خاطر این که من خودم هستم !
صدایم کاملاً شفاف، بلند و واضح بود: " میخواهم اعتماد به نفس داشته باشم ." اما پدر با صدایی بلندتر پاسخ داد: به نظر من تو از اعتماد خوبی برخورداری، اما جایگاه اعتمادت مناسب نیست .
و من در حالی که کاملاً گیج شده بودم، جملهی پدرم را مرور میکردم، " تو از اعتماد خوبی برخورداری اما به نظر میآید که اعتمادت در جای درستی قرار نگرفته است". با هر بار مرور، بیشتر از دفعه قبل به فکر میافتادم که واقعاً جای درست برای اعتماد کردن کجاست؟ آن قدر این سؤال را در ذهن خود چرخاندم تا این بار نیز پدر اینگونه گفت: " اگر به زمان کودکیات باز گردی به یاد میآوری که بارها و بارها داستانهای زندگی افراد بزرگ را برایت بازگو کردهام. داستانهای کتب مقدس را میگویم؛ ابراهیم، موسی، داوود ...
آیا به یاد داری که مادر موسی با اعتماد بر کجا او را به نیل سپرد؟ یا ابراهیم با اعتماد به کجا پای در آتش نهاد ؟ آنها همگی انسانهایی آرام، شجاع، کاملاً مطمئن و با اعتماد به نفس ... بودند. شاید گفتگوی مشترک همهي آنها با خداوند این بوده است: " پروردگارا من بنده ناتوان تو هستم ... " و شاید که پاسخ مشترکشان نیز این گونه بوده است : " پیش از آن که به دنیا بیایی تو را در پناه خود داشتهام و همچنان از تو حمایت خواهم کرد ."
و احتمالاً بایستی که پایان زندگی هر یک از آنها را به یاد داشته باشی، همه آنها بارها و بارها به خاطر رفتارهای مردمان زمانه شان دل شکسته شدند،َ همهی آنها رنج فراوانی را از جانب نزدیک ترین افراد خانواده شان متحمل شدند، اما اعتماد و اطمینان این مردان بزرگ در دستان خداوند جای داشت !
از حرفهای پدر کاملاً شوکه شده بودم، زیرا تا امروز من فکر میکردم افراد با اعتماد به نفس، کسانی هستند با قدرت نفوذ کلام، خیره شدن در چشمان فرد مقابل، حرکت با پشتی کاملاً صاف، لبخندی راحت و سری بالا. و درست به همین لحاظ بود که گاه گاهی با خود تمرینهایی از این دست میکردم، برای مثال در مقابل آینه سخن میگفتم، به راه رفتنام بیشتر توجه میکردم و ...
داشتم متوجه میشدم که چطور به اشتباه افتاده بودم. بله من تا کنون سعی داشتم با آوردن نشانهها در ظاهر رفتار و حرکاتم، به خودم اعتماد به نفس بدهم در حالی که اینها همگی دستاورد اعتماد به نفس بودند و لازم نبود برای به دست آوردنشان کاری و یا تمرینی انجام داد. اینها همگی خود به خود میآمدند ، البته در جایی که اعتماد به درستی نهاده شده بود .
همیشه دوست داشتم با صلابت راه بروم، با اقتدار سخن بگویم، نگاهم نافذ و کلامم مؤثر باشد، هنگام سخن گفتن در جمع احساس تنگی نفس نکنم و ...
ادامه دارد.....................